علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

وابسته به شیر تویی یا من؟

از دوشنبه یه تغییراتی در روند شیر خوردن پسری دادم که خدا رو شکر تا الان موفقیت آمیز بوده،   فقط موقع خوابیدناش بهش شیر میدم، چند روز بود خیلی زیاد شیر می خورد، یعنی تند تند یاد شیر خوردن میفتاد، انگار براش شده بود یه عادت تا یک وعده غذایی، اول برای منع کردنش از شیر خوردن بهش گفتم که "زخم شده"، و  نشونش دادم  در حالی که قبلش بهشون چسب زده بودم، خودش عقب کشید و دیگه چیزی نگفت، البته گاهی بهونه میگرفت اما حواسشو پرت می کردم و میگفتم شیر فقط موقع خواب، نکته مهم اینه که باید جلوی بهانه گیریهاشونو با غذا و خوراکی گرفت، اول از همه اینکه باید به عنوان جایگزین شیر مادر  بهشون  شیر پاستوریزه داد، اونم تو شیشه شی...
18 بهمن 1392

سه گانه های خنده دار - پتو، باباجوجو، چشمی

- نمی دونم چه سریه که همه بچه ها از خودم و همسرم و ...(البته وقتی بچه بودیم دیگه ) گرفته تا پسرکمون عاشق اینن که وقتی داری به یک پتو که از قضا برای مدت طولانی  روی زمین پهن بوده سر و سامون میدی بدون و بیان دقیقا وسط ِ وسطش دراز بکشن و حالا حالا هم قصد عزیمت نداشته باشن؟!   -  نه به اینکه تا یک ماه پیش بابا رو، هم به باباش و هم به بابای من اتلاق می کرد نه به اینکه این روزها برای باباجونش کلی کلاس قائل شده و به جای  "باباجو" بهش میگه  "باباجوجو" ، البته از اونجا که پسر ما تو حرف زدن کلی اهل صرفه جوییه بعد از چند روز "باباجوجو" تبدیل شد به "باجوجو" ، جالبه که برای نشون دادن  ارادتش گاهی این "جو" ها به سه تا ...
16 بهمن 1392

چه کنم که بسته پایم...

  -"به کجا چنین شتابان؟" گون از نسیم پرسید. -"دل من گرفته زینجا, هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟" -" همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ..." -"‌به کجا چنین شتابان؟" -"به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم..." -"سفرت به خیر اما ,تو و دوستی , خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی , به شکوفه ها, به باران, برسان سلام ما را." از محمد رضا شفیعی کدکنی   پی نوشت: نمیدونم ربظش چیه؟ خودتون پیدا کنین...  اما میدونم که خونه نشینیمون تو  این روزها (یعنی دیروز و امروز ) که علتش چیزی جز بارش این برف زیبا نیست یه جورایی حس و حال بسته پا بودن رو بهم القا کرده، نه میشه خرید رفت نه ...، ا...
15 بهمن 1392

شیوه نگهداری رمزها

سلام یک ایده... یک ایده نی نی وبلاگی.. اگر رمزهای دوستان رو فراموش میکنین میتونین توسط خودتون و یا اون دوست که میخواد رمزشو بهتون بده با گذاشتن رمز در قالب کامنت خصوصی اون رمز رو برای همیشه ماندگار کنین، اینطوری هر وقت رمزو  یادتون رفت راحت بهش دسترسی خواهید داشت، از وقتی نی نی وبلاگ این جداسازی کامنتها رو انجام داده از این نظر خیلی برای من خوب بوده، امروز که دیدم یکی از دوستان رمز رو یادش رفته گفتم خوبه منم این تجربه رو خدمتتون عرض کنم، گرچه نمیدونم تو بلاگفا و پرشین بلاگ اوضاع چه طوریه؟! ...
14 بهمن 1392

پسر کو ندارد نشان از پدر؟

لباس پوشیده و  از حمام اومده باشی بیرون، درحال خشک نمودن موهای سرت باشی، هنوز چند لحظه نگذشته ببینی  پسرکوچولوت رفته سر کشوی لباسهات و داره کشو رو باز می کنه، کشو رو اشتباهی باز کرده و دوباره می بندش و کشوی بالاییشو باز می کنه، از داخلش اینو میاره بیرون و بهت میده، واقعا چه حالی باید داشت اون موقع؟! وقتی این رفتار پسری رو دیدم به همسرم گفتم: "بیا تحویل بگیر، پسرت بهتر از خودت جای وسایل منو میدونه "     پی نوشت1:جالب اینه که این رفتار از پسر ِ مردی سر میزنه که برای آوردن لباس و یا وسیله ای برای همسرش با وجود راهنماییهای دقیقی که خانمش بهش میکنه باز هم هر بار باید یه  مقداری  دنبال آدرس بگ...
14 بهمن 1392

سه گانه های خنده دار-این روزهای ما

برای نصب پرده باید یکی از ماها میرفت بالای نردبون، پدرم سفارشهای لازم رو کرد که به هیچ وجه تنها نریم بالا،یکی پایین وایسه و نردبون رو نگهداره و یک نفر بره بالا، از اونجا که زن داداش جونمون حسابی اهل ذوقه و هنرمند، قرار شد ایشون زحمتشو بکشن، وسطای کار بودیم که پدرم برای انجام کاری  از خونه رفت بیرون، "یادم رفت بگم که زن داداشم از همون اول میگفت وقتی کسی براش  نردبون رو نگه میداره استرسش بیشترمیشه و راحت نمیتونه کار کنه، اما خب اون موقع راهی جز تسلیم شدن در برابر حرف پدرشوهر جلو پاهاش نبود " خلاصه بعد از رفتن پدرم من همچنان پایه ی نردبون رو محکم گرفته بودم، که ناگهان زن داداشم با لحنی آروم و صدایی یواشکی بهم گفت:...
3 بهمن 1392

ساده اما سرگرم کننده

هیچوقت فکرش رو هم نمی کردم که  بتونه اینقدر بهم کمک کنه... اصلا بهش نمیاد، خیلی سادست و بی تکلف، هم ارزونه و هم پیش پا افتاده، اما بی نهایت مفرح و سرگرم کننده، هم برای بچه ها و هم برای آدم بزرگا*، به نظرم شما هم امتحانش کنین... اینم  عکسش   پی نوشت:در تایید سرگرم کننده بودنش برای بچه ها از جمله پسر ما اینو بگم که همسرم بعد از اینکه به کمک این وسیله و ترکوندنش توسط پسری برای مدتی از شر  مزاحمتهاش برای درس خوندنش خلاص شده بود بهم گفت که "چه چیز خوبی بهش دادی!" و در تایید مفرح بودنش  برای آدم بزرگها هم همین بس که خواهرم تو این روزهای اسباب چینی (بر وزن اسباب کشی ) کلی از دست این تولیدکننده های محص...
2 بهمن 1392